لبخند تو تمام تعادل شهر را به هم میریزد تو بخند
من شهررا دوباره میسازم
پ
ن: برای پیمان
لبخند تو تمام تعادل شهر را به هم میریزد تو بخند
من شهررا دوباره میسازم
پ
ن: برای پیمان
ﺁﺩﻣﯽ ﻓﺮﺑﻪ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﮔﻮﺵ
ﺟﺎﻧﻮﺭ ﻓﺮﺑﻪ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺣﻠﻖ ﻭ ﻧﻮﺵ
ﻣﻮﻻﻧﺎ
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم ***لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو *** که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس *** که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان *** که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار *** و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظ ا شاید اگر در طلب گوهر وصل *** دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو *** تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم