تا انتها حضور...

باید منتظر ماند و بر این انتظار ایستاد
\

تا انتها حضور...

باید منتظر ماند و بر این انتظار ایستاد

  • Instagram
تا انتها حضور...

سلام

بعضی از حرفها را نباید هرگز بگویی
به خاطر بغضی که در گلو داری
یا به خاطر بغضی که از شنیدن
حرفهای تو در گلو شکل می گیرد
اما اینها دلیل نمی شود که نگویی
" من" با "نوشتن" فریاد خواهم زد...
پس " تو" گوش نوشتاریت را تقویت کن
تا فریادهایم را بشنوی...

"زمزمه" هایت را دوست دارم
درست است که گوش سنگینی دارم
اما " زمزمه" هایت را با گوش جان می شنوم
شاید بپذیرم و شاید ...

اما به "تو" قول می دهم که
خوب بشنوم...

م.ع.ر.ط
Mart.emba@gmail.com

بایگانی

پیوندهای روزانه

آخرین مطالب

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۰
دانشجوی کلاس اول دبستان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۳۳
دانشجوی کلاس اول دبستان

سلام

امروز همراه غلامعباس رفتیم دم در خونمون نشستیم و به دور از هیاهوی شبکه های اجتماعی و موبایلی با هم رو در رو صحبت کردیم، بهم چسبید، جاتون خالی


دفعه قبل که توی کوچه داشتیم صحبت می کردیم گشت نیروی انتظامی اومد و گفت شما اینجا چیکار دارید؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟؟

۰ نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۲۵
دانشجوی کلاس اول دبستان

سلام 

برای مطالعه می تونید قبل به شقشقیه 15 [پاک کردن بخشی از خاطرات] (15:55) مراجعه نمایید و اما ادامه این شقشقیه و پاک کردن انتخابی خاطرات :
 
1- از تاریخ 1/1/1394 شروع می کنیم نزدیک به 500 تا نظر خصوصی مانده هست که اکثرا مانند مواردی هست که در پست قبلی ذکر شده است.
 
2- چرا بعضی از نطرات خصوصی شده اند؟ ترس از قضاوت دیگران؟ و یا؟؟؟/
 
3- بازم درخواست رمز :(
 
4- یکی دیگه از وبلاگ هایی که بسته شد!
 
5-این نکات را رعایت کنیم در خواستگاری :
آره توی خواستگاری باید به خیلی از موارد دقت کرد 
یا مورد دیگه که من بخوام راهنماییتون کنم  پوشیدن جوراب می باشد 
نحوه ی نگاه به والدین و طرز برخورد و رفتار
جدی بودن در جلسه خواستگاری 
و ........
ایشالا زودتر همسرتون رو پیدا کنین 
و از این موارد خلاص بشین 
تیکه بغضتونم ممنون خنده ی تلخی بر لبانمان نشست
 
6- این سوال هم زیاد ازم شده است : (جوابش طولانی هست)
خو الان رشته های تحصیلیتون واقعا جه ربطی به هم دارن؟؟؟؟؟؟؟
 
7- در بین بحث هایی که با مخاطبین وبلاگ داشتم یکی از بزرواران به صورت جدی و با تاکید ازم این سوال را کرد : (جوابش این هست : بله من همسر زیبا می خواهم اما این اولین ملاک من نیست و زیبایی را من طور دیگری معنی می کنم ، قبلا توضیح داده ام در این مورد، اما از دوستان می خوام الکی مدعی نشوند که چهره و زیبایی مهم نیست و اینها، مهم هست اما اندازه داره!)
روی سوالم خوب فکر کنین که شما همسر زیبا نمیخواین؟
 
8- مجددا خندیدم با این نظر خصوصی :
کلا پست های رمز دار خر است :(
 
9- در پاسخ به این سوال که " چهره متوسط اما معنویت بالا یا چهره زیبا اما معنویت متوسط " (نمی دونم چرا این نظر را خصوصی شده اما به نظرم اگه تکلیفمون با خودمون مشخص باشه خیلی بهتره الکی ادعا نکنیم.
من اگه باشم زیباتر رو انتخاب میکنم 
چون ایمان رو میشه ارتقاع داد 
نمیدونم شایدم با ایمان رو انتخاب کنم 
 
10- اصلاح شود "اگه می خوای اهل تقوا باشی باید خودت نیز اهل تقوا باشی وگرنه ..."
اگر می خوای اهل تقوا باشد...
 
11- این هم یک انتقاد صریح از حقیر :
وقتی آزادی بیان نیست همون بهتر که نظرم رو تایید نکنید
من ویرایش نظرم رو بی احترامی تلقی می کنم و بسیار با این عمل مخالفم
لطفا حذفش کنید نظری رو که اینطور از بینش بردید!
 
12- این پست جالب هست بخونیدش :
http://aflaha.ir/post/302
13- این هم از دعوت ها : دعوتید به لبخند
 
14- مطلب زیر را بخوانید :  (فکر کنم بعدها نشرش دادم)
سلام
اگه دوست داشتین از این دو مطلب استفاده کنید.
چندروز پیش داشتم رو پایان نامم کار می کردم که شارژ لپ تاپم تموم شد، اومدم شارژرش رو بزنم تو پریز بالای سر مامانم (که خابیده بود)، یه لحظه به فکر افتادم
چرا باید به مادرم که عزیزتر از جونمه چنین ظلمی کنم؟!!!
(من که از مضرات اشعه های شارژر در حال استفاده و میدان ها و ایناش خبر داشتم!
 خیلی وقت ها ما در حق دیگران ظلم هایی میکنیم که اگه اون دنیا بهمون بگن، قطعا منکرش میشیم.)
نکته دوم درباره مبارزه با اژدهاست که به نظرم اومد بگم شاید کمکی باشه برای تکمیل مطالبتون:
مادرم میگه : برای مبارزه با نفس، لازم نیست شاخ قول بشکنی، الان دلت میخاد چیکار کنی؟ تلویزیون ببینی؟ چیزی بخوری؟ بخوابی؟ همون کار رو الان انجام نده! جلو خودت بایست! اینجوری خدا این قدرت رو بهت میده که وقتی یه هوس بزرگتر(بخوانید دلم خواست گناه) برات پیش بیاد، جلوش وایسی
 
15- من از حذف وبلاگ متنفرم!  و تمام سعی ام را می کنم تا کسانی را که می شناسم و قصد حذف وبلاگشون دارند را مانع شوم!!!
 
16- یادم نیست این کامنت برای چی هست:
علی ریزه مونو ندیدین!
 
17- پاسخ به این سوال مخاطب من را به هم ریخت، راست می گفت :
شما چرا خودتون ازدواج نمیکنین؟؟؟؟
به نظر معتقد تر از من باشین 
پس خدا رو فراموش کردین؟؟؟؟؟؟
 
18- یه انتقاد اساسی دیگر :
سلام علی عزیز
راستش مدتی بود انتقادی داشتم
درپاسخ نظراتی که دوستان میگذارند کاش شما هم نظرتون رومتقابلا درمورد دید گاه اون ها بگین اکتافا کردن به تک جمله ی پرمفهوم وکوتاه باشد تارستگار شویم شاید حق وقتی که دوستی برای نوشتن نظری بلند بالا صرف میکند را به خوبی ادا نکند
خاطرم هست سابق براین پاسخ نظر هارو باحوصله بیشتری پاسخ میدادین
انشاالله همیشه سربلند باشید
 
19- این هم نظر جالبی بود :
" آدمی که نمی تونه منظورش را بدرستی بفهمونه ، باید خفه بشه!!! "
 
20- تا بیستم اردیبهشت ماه نود و چهار حذف کردم!
۰ نجوا موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۳۹
دانشجوی کلاس اول دبستان

سلام

چند روزی هست که بد اخلاق شده ام و این بد اخلاق شدنم دامن همه را گرفته است اینقدر که جرات نزدیک شدن به من را ندارند! ( اگه یه غریبه من را ببینه ناخودآگاه فکر می کنه که من خیلی گنداخلاق هستم اما الان ظاهرا و باطنا یکی شدم و هیچ نفاقی در من وجود نداره!)

رفتم به جناب حافظ پناه ببرم و با غزلی از جناب لسان الغیب روح خود را جلا بخشم اما یک غزلی آمد که حتی خواندنش برایم سخت بود چه برسد به فهمیدنش! 

 

بعد رفتم یه آهنگ گوش کنم که آرامبخش باشه رسیدم به آهنگ و متن در که ذیل آمده است

 

بعد اس ام اس های عید قربان را که برایم آماده بود نگاه می کردم که اولینشون اس ام اس خانم دکتر بود و من را به یاد یه عالمه کار انجام نشده انداخت و خجالت هایی که باید از خانم دکتر بکشم و نمی کشم!!!

 

دیشب هم حجم اینترنت خونمون تموم شد و من موندم و شارژ کردن (چرا باید دقیقا روزی که تعطیل هست اینترنت تموم بشه و من و این همه کار؟ چرا؟)

 

فردا ساعت هفت و نیم صبح جلسه داریم و بعد ازظهر ساعت پنج و تازه می مونه یه عالمه کار که پیگیریشون آدم را کلافه می کنه! و من هنوز دوش نگرفتم و لباس هام را اتو نکردم!

 

فکر این که چرا یک نفر میره دادگاه به خاطر ده میلیون قسم دروغ می خوره؟ و ترس اینکه روزی به خاطر یک مشت دلار(!!) قسم دروغ بخورم و پشت کنم به همه ی اعتقادات فعلیم پشت کنم!

 

 

و این هم شعری که حالم را یه جوری کرد :

 

میترسوم از این کشور خوسیده‌ خوشبخت
بیدار بشوم این طرف مرز نباشی
تو خوو زمین باشوم و بارونی و گندم
بیدار شوم اما تو کشاورز نباشی
میترسوم از اینجا بری و خونه بورومبه
له شم تو به معماری آوار بخندی
آواره بشم مملکتم دست تو باشه
هیهات اگر ارتش موهاته نبندی
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
میترسم از اون لحظه که دیوونه نباشی
هی پست کنم عمر عزیزم در خونه‌ات
یک عمر کسی در بزنه خونه نباشی
ایجاد شدی در بدنم مثل یه بحران
بحران شدوم از بوسه‌ ایجاد شونده
پایان غم‌انگیز خودوم منتظرم هست
میترسم از این لحظه‌ فرهاد شونده
افسار پریشونی من دست خودوم نیست
جن رفته در این شعر در این وزن عروضی
میترسم از این حیف شدن حیف اگر تو
حتا به منه پاره شده چشم ندوزی
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
میترسم از اون لحظه که دیوونه نباشی
هی پست کنم عمر عزیزم در خونه‌ ات
یک عمر کسی در بزنه خونه نباشی
۲ نجوا موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۱۸
دانشجوی کلاس اول دبستان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۴۰
دانشجوی کلاس اول دبستان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۸ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۲
دانشجوی کلاس اول دبستان


خواهشمند است مطالب زیر را مطالعه فرمایید :


1- اتاق فکر : بابا لنگ دراز


2- شقشقیه 17 [فرهنگ کتابخوانی]

۰ نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۵۷
دانشجوی کلاس اول دبستان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۰
دانشجوی کلاس اول دبستان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۰۸
دانشجوی کلاس اول دبستان

سلام


آقا به چه زبوبی بگم مرتب بودن، منظم بودن، رعایت هارمونی رنگی در لباس پوشیدن و... جزو تجمل گرایی نیست!

طرف با دمپایی، با موهای ژولیده، یه پیرهن چروکیده قرمز و یک شلوار کثیف سرمه ای داره کِش کِش راه میره ازش می پرسی چرا ؟ میگه حاجی ولن این تجملات و ظاهر را، خاکی باش!! (  اینطور حرف زدن و از خط در رفتن من!)


پ.ن: یه اتو روی اون پیرهنت بکش، هیچ اتفاقی نمی افته!

پ.ن ۲: موهات و ریش هایت مرتب باشه

پ.ن۳: بعضی از وسایل را باید با دقت و حتی گرون بخرید مثل کفش ( زیرا خیلی بر روی پا و بدن اثر داره، الان دقت نکنی در انتخاب فردا باید درد زانو و کمر و ... بکشی!)


نکته : اگه خواسته باشیم مرتب بودن در ظاهر را مثال بزنیم، مودب بودن در کلام هم عرضش خواهد بود به قول معروف " راستگویی با درشتگویی متفاوت هست!")

نکته ۲: نویسنده سطور فوق خودش هم در نکاتی که مرقوم داشته بسیار ضعیف عمل کرده اما به این نتیجه رسیده که لازم به بازنگری در رفتارش هست! در نتیجه این ضعف را که در بسیاری از اطرافیان خود نیز دیده به اشتراک گذاشته تا شاید موجب مرتفع شدن این مهم گردد.

۴ نجوا موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۷
دانشجوی کلاس اول دبستان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۴۸
دانشجوی کلاس اول دبستان

 

بغض من در گلوی یک کتری

آنقدر مانده تا رسوب شده

چای را رو به لامپ میگیرم

استکانم پر از غروب شده

 

من تمام غروب هایم را

استکان پشت استکان خوردم

روز هم با تمام خستگی اش

رفت... حالم دوباره خوب شده

 

روز رفت و دروغ ها کم شد

از هیاهوی بوووق ها کم شد

یا اگر هست، باز شکر خدا

شب کمی ساترالعیوب شده

 

دیدم از چشم پنجره... دیدم

روز بی قید و لا ابالی را

چقدر واجب حرام شده

چقدر حرمت وجوب شده

 

کوه افتاد دست معدن چی

جنگلی دست یک ذغال فروش

شهر حالا تمام دل خوشی اش

چارتا تکه سنگ و چوب شده

 

هم تبر میزنند پای درخت

هم بمیرند بی هوای درخت

مثل کرمی که لابلای درخت

لقمه چرب دارکوب شده

 

عشق در درس سرد دانشگاه

شده یک قلب تیرخورده فقط

که به دستان خسته ی خودکار

روی هر میز خالکوب شده

 

دل آیینه سنگ تر شده باز

نفس خانه تنگ تر شده باز

قفل، این قفل های پنجره کُش

باز پابست چارچوب شده

 

...

آه برگرد... آخرین عابر!

مطمئنم در این خیابانی

چشم سبز چراغ راهنما

رو به شال تو میخکوب شده

 

 

رضا حاج حسینی

 

۲ نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۳۳
دانشجوی کلاس اول دبستان

بی لشگریم!حوصله شرح قصه نیست

فرمانبریم حوصله شرح قصه نیست


با پرچم سفید به پیکار می رویم

ما کمتریم! حوصله شرح قصه نیست


فریاد می زنند ببینید و بشنوید

کور و کریم! حوصله شرح قصه نیست

 

تکرار نقش کهنه خود در لباس نو

بازیگریم!حوصله شرح قصه نیست


آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند

یکدیگریم! حوصله شرح قصه نیست


همچون انار خون دل از خویش می خوریم

غم پروریم! حوصله شرح قصه نیست


آیا به راز گوشه چشم سیاه دوست

پی می بریم؟! حوصله شرح قصه نیست ...


"فاضل نظری"

۲ نجوا موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۵۴
دانشجوی کلاس اول دبستان