سردار الله دادی از فرماندهان عالی رتبه سپاه و فرمانده سابق تیپ الغدیر یزد ساعتی پیش به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
به نقل از منابع آگاه متاسفانه دیروز بر اثر حمله موشکی ارتش اسراییل به خودرویی که از لبنان به طرف سوریه عازم بود و سردار الله دادی فرمانده سابق سپاه الغدیر استان یزد به همراه فرزند شهید عماد مغینه و ٣ نفر دیگر در آن خودرو به درجه رفیع شهادت نایل آمدند.
سردار الله دادی در سال 85 بعد از سردار شهید قهاری سعید به عنوان فرمانده سپاه الغدیر استان یزد مشغول به خدمت شد و خدمات شایانی به توسعه و فعالیت های سپاه در استان داشت.
پ.ن : حتما این "لینک" را مطالعه نمایید.
سلام با توجه به تولد " سید محمد کاظم" دست به کشف چند قانون زده ام :
قانون اول : نی نی ها خوردنی هستند. (آدم می خواد بخوردشون از بس که خوشمزه هستند.)
قانون دوم : نی نی ها عامل اتحاد هستند. برای مثال مامان نی نی (خواهر عزیز ما) مادرِ مادرِ نی نی (مادر بزرگوار ما) مادرِ مادرِ مادرِ نی نی (مادر بزرگ ما) و البته عمو و عمه و خاله و دایی همه دست به دست هم دادند تا این نی نی دوران خوبی داشته باشد.
قانون سوم: گریه نی نی ها نه از بین می رود نه کم می شود فقط از زمانی به زمان دیگر منتقل می گردد.
تبصره 1- حداقل 40% گریه نی نی ها باید از ساعت 11 شب الی 7 صبح باشد.
تبصره 2- اگر نی نی ای کم تر از این درصد گریه کرد ، مریض است حتما به دکتر مراجعه گردد.
تبصره 3- افراد زرنگ سعی کنند در طول روز خدمت خودشون را به نی نی انجام دهند و گرنه در طول شب خدمت کردن بسی سنگین و بسی ناخوشایند است.
قانون چهارم : هر چقدر نی نی ها بیشتر گریه کنند و یا اصلا گریه نکنند هیچ تاثیری در مهر و محبت مادرشون نداره، هر روز بیشتر می شود و بیشتر می شود و...
قانون پنجم : نی نی ها علاقه ی خاصی به بغل شدن دارند وگرنه ....
خاطره : چند شب پیش که "سید محمد کاظم" نصف شب بی قراری می کرد من مثل یک دایی اسطوره ای از اتاقم بیرون آمدم و بغلش کردم و شروع کردم به راه رفتن در هال و پذیرایی، وقتی آرام شد روی یکی از مبل های پذیرایی نشستم و از خستگی چشمانم سنگین شد کمی حالت خواب بهم دست داد که در همین حین مادر بزرگوارم آمدند و بچه را از دستم گرفتند و تمام صفاتی که می شد به یک پسر نسبت بدهند به من نسبت دادند که چرا خوابیدی؟؟ ، نگفتی خدایی ناکرده بچه از دستت می افتند و ...
و من که هنوز در شوک این داستان مانده ام...
قانون ششم : ...
بعضی از دوستان هستند که وقتی حرف های دلشون را می شنوی باید بشینی زار زار گریه کنی و بعد از اون تو بغض کنی و بهش بگی: " هـِـِـِـِـِـِی ... این که خیلی نامردیه!!! "
و اون هم لبخند تلخی بزنه و بهت بگه: " فکرشم نکن!!! "
پ.ن : شنیدن یه داستان تلخ (در حد زهرمار) از کسی که همیشه فکر می کردی زندگی موفق داشته اما حالا متوجه شده ای که بعد از یک دهه زندگی، سالن دادگاه را فقط برای یکبار به صورت توافقی عاشقانه قدم زدند ، غمگین می شوی، می ترسی، محتاط تر می شوی و .. آرام زیر لب حرف خودش را تکرار می کنی که : " فکرشم نکن..."
پ.ن 2: چند روزی هست که نمی توانم درباره اش فکر نکنم، به قول داود زِ : " می فهمی؟؟!!؟؟ بعد از یازده سال زندگی مشترک؟؟!! یازده سال!!؟؟؟ اصلا می فهمی یازده سال زندگی یعنی چِ ؟؟!! "
بعضی حرفا می سوزونه قلب آدمو
بعضیا یه حرفایی میگن به آدمو
کاش تو مثل بقیه نبودی با دلم
درد عشق تو کشیدم ای خدا دلم
جان ایزو، تحقیقات گسترده ای انجام داد و دویست نفر را پیدا کرد که اطرافیانشان آنها را پخته و فهمیده و شاد ارزیابی میکردند و بین شصت تا صد سال سن داشتند
با آنها مصاحبه کرد و تحلیل محتوایی انجام داد
خلاصه این تحقیق که به شیوه ای کاملاً علمی انجام شده در کتابی به نام پنج راز که پیش از مرگ باید دانست
.منتشر شده است
پنج نکته زیر، بین گفته های این افراد مشترک بوده است :
1- آیا واقعاً آنطور که خودم میخواستم زندگی کردم یا آنطور که دیگران انتظار داشتند زندگی کنم زندگی کردم؟
2- آیا هر آنچه را که دوست داشتم انجام دادم یا هنوز در دلم میگویم که ای کاش این کار را کرده بودم یا ای کاش آن حرف را زده بودم؟
3- چقدر دوست داشتن و دوست داشته شدن را تجربه کردم؟
4- غرق در تلخی گذشته بودم و شیرینی آینده یا اینکه سعی کردم از شرایط هر روزم لذت ببرم؟
5- آیا دقت کردم که بیشتر از آنچه از دنیا گرفته ام به دنیا پس بدهم یا نه؟
نمی دونم چی شده اما ...[شاید بعدا به صورت مفصل بیان نمودم]
اما فعلا ؛ فردا ساعت 10 صبح میدان امیرچخماق
"شهید گمنام"
پ.ن 1: حقیر بر روی اجرای قانون خیلی تاکید می کنم اما متاسفانه بعضی از مسئولین دیگه دارند از قانون و قدرت قانونی خود در جهت اشتباه استفاده می کنند.
پ.ن 2: امروز(1/10/1393) ظهر وقتی داشتم از میدان امیرچخماق به سمت خونه می آمدم یکی از دوستان در گوشی بهم گفت قراره خبری بشود بیشتر بمون! ما هم حدود یک ساعتی موندیم اما خبری نشد و برگشتیم ، حالا خبررا از طریق "لینک" خوندم؛ آقا بسیار خوشحال شدیم . با این حرکت شجاعانه و البته زیرکانه دیگه هیچ احدی نمی تونه هیچ غلطی بکنه(یعنی دیگه نمی گذاریم )...