یکی از دوستان جایی نوشته بود :
"خدای عزیزم،
وقتی دیشب گفتم زندگی از این بدتر نمیشه.
این جمله یک نق زدن معمولی بود نه یک دعوت به مبارزه و چالش!
زیاد جدی نگیر "
پ.ن : دیدیم خیلی خیلی راست میگه....
پ.ن 2: گاهی وقتها فرق نق زدن ساده و یه چالش سنگین را نمی دانیم!
لبخند تو تمام تعادل شهر را به هم میریزد تو بخند
من شهررا دوباره میسازم
پ
ن: برای پیمان
ﺁﺩﻣﯽ ﻓﺮﺑﻪ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﮔﻮﺵ
ﺟﺎﻧﻮﺭ ﻓﺮﺑﻪ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺣﻠﻖ ﻭ ﻧﻮﺵ
ﻣﻮﻻﻧﺎ
قسم به این
همه که در سرم مدام شده
قسم به من ! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعر های خط خطی ام
دوباره بر می گردم به شهر لعنتی ام ...
دنیای قشنگی نیست،
آدمها مثل رودخانه های جاریند،
زلال که باشی سنگهایت را میبینند
برمیدارند و نشانه میروند درست به سمت خودت...
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آن که گدا معتبر شود
سلام
وقتی امپراطوری سفید زمستان با همه ی شوکت بی نهایش بر آن سبزه ی تازه جوانه زده ای که خاتون آن را لب حوض آبی گذاشته است سقوط می کند
تنها و تنها یک پیغام دارد:
"می شود دوباره آغاز کرد"
به امید آغاز های پر امیدتان
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است
فاضل نظری