هارمونی
هارمونی
مریم طناب را برداشت و خود را به صخره رساند طناب را به پایین انداخت و فریاد زد: "علی طناب را بگیر"
دستهایش دیگر طاقت نداشتند ، پاهایش روی سنگریزه ها سر می خورد و اشک جلوی چشمهایش را گرفته بود ، به یاد علی افتاد چشمانی که به او زل زده بودند و از او تقاضای کمک می کردند . طناب را دور کمش پیچید و پاهایش را بین سنگها قرار داد هرچه در توان داشت گذاشت نگاهی به طناب انداخت و گفت "علی طاقت بیار" ناگهان طناب از دستانش رهاشد و چشمان خیس مریم...
*****
احمد و عاطفه ..نه ..رضا و عاطفه...خوب نیست باشه سعید و عاطفه..خوبه اما یه جورایی هارمونی نداره اصلا باشه احمد و مریم، رضا و مریم...سعید و مریم ...نه..نه باشه ...باشه ..علی و مریم
اما مریم که اسم اون دختره هست ، مهم نیست ، مهم اینکه علی هست ، علی مهم نیست سعید از همه مهمتره...
*****
از بچگی اسم من وتو روی هم بوده هر وقت بازی می کردیم تو داماد میشدی و من هم عروس ، دیگه باورم شده بود نه به کسی فکر میکردم نه کسی به من، هیچ کس در فامیل جرئت نداشت به خواستگاری من بیاد اگر کسی هم از بیرون فامیل می اومد سریع پدر و مادرم ردش می کردند بره، پدر و مادر خودت را بگو فرداش با هزار دلیل می امدند خونه ی ما، دایی یه جور قربون صدقه ام می رفت مامانت یه جور دیگه ، بی بی را نگو شیرش را برای مامان و دایی حرام می کرد که....
******
علی طناب را برداشت و سریع خود را به صخره رساند در حالی که طناب را به پایین صخره می انداخت فریاد زد : "مریم طناب را بگیر"
هر چه در توان داشت گذاشت و شروع به کشیدن طناب کرد ، پاهایش روی سنگریزه ها لیز می خورد دستهایش بی حس شده بودند و دیگر نمی توانست طناب را بکشد ناگهان طناب از دستش رها شد ، چشمهایش طنابی را دنبال می کرد که با سرعت از او دور می شد علی باچشمان خیس نزدیک پرتگاه امد ، دیگر از مریم خبری نبود
*****
خیلی غیر طبیعیه اصلا کدوم صخره ...کدوم طناب ...کدوم دره... بی خیال ، اینها مهم نیستند ، مهم اینکه علی زنده هست و از مریم خبری نیست . مریم بیچاره اگر تو عاشق علی نشده بودی یا علی عاشق تو نشده بود این همه مشکل پیش نمی آمد. بیچاره علی تا آخر عمر دیگه نمی تونه خودشه ببخشه ، آنوقت میشه یه علی آرامِ دوست داشتنی اما افسرده... اگه به سرش بزنه فکر کنه من مریم هستم باید چیکار کنم من میشم مریمِ علی و او میشه علیِ عاطفه... یا شاید هم بره کاری دست خودش بده... باید طوری باشه که خودش را تقصیر کار ندونه مثلا قبل از اینکه علی بره طناب بیاره دختره از صخره ... یا اصلا یک حالت خودکشی داشته باشه اما خودکشی دلیل می خواد دلیل... دلیل... مریم معتاد باشه یا یک دخترِ... .
من ... من ... جلاد ... قاتل ...به من چه ربطی داره که علی نتونست مریم را نجات بده اصلا مقصر اصلی علی هست اما آنوقت علی افسرده می شه و شاید به من هم بگه "مریم " اما من دوست دارم " عاطفه" باشم همون عاطفه ی علی یا حتی عاطفه ی سعید فقط دوست دارم "عاطفه" باشم.
*****
همه فامیل منتظر بودن درسم تموم بشه و بعد یک جشن عروسی بزرگ بگیریم و بالای کارتهای دعوت نوشته شده باشه:
" جشن می گیریم پیوند این دو کبوتر عاشق را
علی و عاطفه"
******
سعید که هست از تو هم بهتره ... قد بلندتر ، پولدارتر و از همه مهتر استاده ، همه ی دخترای دانشگاه آرزو دارند باهاش ازدواج کنند اما دکتر خودش بهم گفت که اگه باهام ازدواج نمی کردی و جواب رد بهم می دادی می رفتم خودم را می کشتم اما تو بی معرفت رفتی با اون دختره چشم آبی ازدواج کردی... سعید هم چشماش آبیه نه سبزه... نه ... نه ... آبیه... .
لعنت به تو ..لعنت به دختره ... لعنت به خودم ... لعنت به سعید ..اما چرا سعید ؟ بیچاره از چیزی خبر نداره ، دیونه رفته بود صد شاخه گل رز سفید برای تولدم خریده بود وقتی پستچی اومد و جعبه را باز کردم اندازه همون صد تا گل رز جیغ زدم مامانم میگه دکتر دیونه هست تو رو هم داره دیونه میکنه من هم به مامانم میگه دکتر دیونه نیست دکتر عاشقه.
*****
مریم طناب را برداشت و سریع خود را به صخره رساند در حالیکه طناب را به پایین صخره می انداخت فریاد زد " علی طناب را بگیر". هر چه در توان داشت گذاشت و شروع به کشیدن طناب کرد پاهایش روی سنگریزه ها لیز می خورد دستهایش بی حس شده بودند و دیگر نمی توانست طناب را بکشد به یاد علی افتاد چشمهایی که به او زل زده بودند و تقاضای کمک می کردند طناب را دور کمرش پیچید پاهایش را بین سنگها قرار داد و هر چه در توان داشت گذاشت کمی طناب را کشید به انگشت های خودش که سفید شده بود و طناب که داشت از دستش لیز می خوردند نگاهی انداخت طناب را دور کمرش پیچید و فریاد زد " علی من هم دارم میام".
*****
سعید کارات را به دستم داد وقتی باز کردم بالای کارت نوشته شده بود:
"جشن می گیریم پیوند این دو کبوتر عاشق را
سعید و عاطفه"
سعید و عاطفه چقدر به هم میاند یه جورایی با هم هارمونی دارند به مادرم گفتم باید متن عوض بشه باید بنویسند:
"جشن می گیریم پیوند این دو دیوانه عاشق را
سعید و عاطفه".
مادرم لبخندی بهم زد و گفت "دیونه ای عاطفه"
بازنویسی اول :4/2/1390
بازنویسی دوم : 17/11/91